یونا



از یاد می برم نوشتن را. تن می دهم به هر چه اتفاق می افتد. می خوانم برای کار. می نویسم برای کار. تو می گویی یک بار شاید همین روزها با هم به ییلاق برویم. تو سرت درد می کند چون کسی را سه روز است ندیده ای. بی خبر هستی. من تمام خبرهایم همین. شهر پر از صداست.آژیرها و بوق ها. من از خلوت خانه راضی هستم و از این بازگشت به اینجا. اما امروز حال خوشی ندارم. صبح در گرما به کلاس می روم. آدم های دیگری غیر خودمان می بینم.ما همدیگر را برای هم روایت می کنیم.خاطرات، شنیده ها، غصه ها و خنده ها.بعد من از خانه شان به خیابان می آیم. در ذهنم پول ها را جمع می زنم. در ذهنم کمی شاد کمی غمگینم. به خانه برمی گردم. همه چیز سر جای خودش است.خوب است هر روز اینجا بنویسم. خواب ها. هرچیز. کسی چه می داند م. حالا سر من هم درد می کند. 


در هرجای حاشیه ایستاده باشم یا هرجای متن، فرقی نمی کند. فصل ها عوض می شوند.این را سایه روشن عبور ابرها برشیشه های نورگیر می گوید. برگ های گل های  گلدان های پنجره ها. این همه واژه، این همه اگرها و اما ها، واژه هایی از اعماق سال ها و قرن ها، واژه هایی کهن که تو عاشقشان هستی و من سرگردانشان. بی بضاعتی من، سکوت من، بهانه های من، بیهودگی های روز، هراس های شب، به قاعدگی های آدم ها، بی قاعدگی های من، روزگار پریشان خاطری ها، این همه ها! چه فرقی می کند. فصل ها عوض می شوند. درخت ها می دانند و ابرها. کمی هم آسمان. وبیشتر پرنده ها. هرچه می خوانم از قبل گفته اند. هرچه می نویسم از قبل گفته اند.چه فرقی می کند. بگذار فقط نوشتن باشد. ابر باشد. درخت. آسمان. پرنده. نقطه در جا و بی جای جملات، ویرگول در نا بجاهایی دیگر. پرسش هایی در هر جمله. چه می شود علامت سوال بگذاریم انتهای هر جمله و از تعجب ها هم بگذریم. فصل ها عوض می شوند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

عبدالمهدی عباسی Liz در سریع ترین زمان کار درست رو انجام بده رضا غریبی الکران دانستنی های طراحی سایت و سئو سایت آموزش بورس نماز دارالترجمه رسمی زبان گرجی قفقاز پرشین مهر Dark Roid